به گزارش خبرگزاری تسنیم – مریم مرتضوی؛ مسئله معرفت در تاریخ تفکر غربی از یونان باستان تا دوران معاصر دچار تحولات گستردهای شده است. از شهودگرایی در فلسفه یونانی گرفته تا تأکید بر عقل در دوران روشنگری، و سپس ظهور نسبیتگرایی و هرمنوتیک در فلسفه مدرن، هر دوره ویژگیهای خاص خود را داشته است. این […]
به گزارش خبرگزاری تسنیم – مریم مرتضوی؛ مسئله معرفت در تاریخ تفکر غربی از یونان باستان تا دوران معاصر دچار تحولات گستردهای شده است. از شهودگرایی در فلسفه یونانی گرفته تا تأکید بر عقل در دوران روشنگری، و سپس ظهور نسبیتگرایی و هرمنوتیک در فلسفه مدرن، هر دوره ویژگیهای خاص خود را داشته است. این یادداشت تلاش دارد تا با بررسی روند این تغییرات، عوامل مؤثر بر تحولات معرفتشناسی در غرب را تحلیل کند.
۱. شهودگرایی یونانی
تفکر فلسفی غرب از یونان باستان آغاز شد، جایی که فلاسفهای مانند سقراط، افلاطون و ارسطو در پی تبیین ماهیت معرفت بودند. سقراط از روش دیالکتیکی برای رسیدن به حقیقت استفاده میکرد و افلاطون با طرح نظریه مُثُل، شهود را مبنای معرفت حقیقی قرار داد. در مقابل، ارسطو با تأکید بر استدلال و برهان عقلی، به تحلیل منطقی معرفت پرداخت و پایهگذار سنت عقلگرایی شد.
افلاطون بر این باور بود که حقیقت در دنیای مُثُل قرار دارد و ما تنها با شهود و تأمل درونی میتوانیم به آن دست یابیم. این دیدگاه زمینهساز مکتب نوافلاطونی شد که بعدها بر الهیات مسیحی تأثیر گذاشت. از سوی دیگر، ارسطو معرفت را بر پایه استدلال منطقی و تجربه حسی قرار داد. او تأکید داشت که شناخت واقعی از طریق مشاهده و طبقهبندی جهان طبیعی بهدست میآید. این تقابل میان افلاطونیان و ارسطوییان تا قرون وسطی ادامه داشت.
۲. افول عقل و سیطره شهودگرایی در قرون وسطی
با ظهور مسیحیت و قدرت گرفتن کلیسا، فلسفه شهودگرا در قالب نوافلاطونیگری فلوطین بازتولید شد و بهمرور جایگزین عقلگرایی ارسطویی گردید. در این دوره، تولید علم تحت کنترل کلیسا درآمد و هرگونه دانش که با الهیات کلیسایی همخوانی نداشت، طرد میشد. این دوره را میتوان دوران سیطره بنیادگرایی دینی بر معرفت دانست که در آن استدلال عقلی جایگاه چندانی نداشت.
در دوران قرون وسطی، کلیسا تمام ساختارهای فکری را بر اساس آموزههای دینی تنظیم کرد. فلسفه مدرسی (اسکولاستیک) که عمدتاً تحت تأثیر افکار قدیس آگوستین و بعدها توماس آکوئیناس بود، تلاش کرد میان دین و عقل تلفیق ایجاد کند، اما همچنان عقلانیت را تابع ایمان قرار داد. فیلسوفانی که نظراتی مخالف با آموزههای کلیسا داشتند، به شدت سرکوب شدند و همین امر موجب شد که رشد آزادانه علوم طبیعی و انسانی با مانع مواجه شود.
۳. رنسانس و بازگشت عقلگرایی
یکی از عوامل اصلی در رنسانس، ورود اندیشههای اسلامی به اروپا از طریق ترجمه آثار فیلسوفان مسلمان همچون ابن رشد بود. این رویداد باعث شد تا بار دیگر فلسفه عقلی مورد توجه قرار گیرد. در این دوره، دکارت با شک روششناختی خود، تلاش کرد تا بنیانی محکم برای معرفت بنا کند. او با اتکا به عقل، جمله معروف “میاندیشم، پس هستم” را مطرح کرد و بدین ترتیب، عصر جدیدی از عقلگرایی را رقم زد.
رنسانس شاهد احیای اندیشههای کلاسیک یونانی و رومی بود. فیلسوفان این دوره، با تکیه بر عقل و تجربه، پایههای علمی را که در دوران قرون وسطی دچار رکود شده بود، بازسازی کردند. علاوه بر دکارت، متفکرانی مانند فرانسیس بیکن و جان لاک نیز به روش علمی و تجربهگرایی توجه ویژهای نشان دادند. بیکن روش تجربی را بهعنوان پایهای برای پیشرفت علم معرفی کرد و جان لاک نیز بر تأثیر تجربه حسی در شکلگیری معرفت تأکید ورزید.
۴. ظهور شکاکیت و پاسخهای فلسفی
با گذر از رنسانس، شکاکیت در تفکر غربی شدت یافت. هیوم با نقد علیت و تجربهگرایی افراطی، زمینه را برای بحران معرفت فراهم کرد. در پاسخ به او، کانت با ارائه فلسفه استعلایی، تلاش کرد تا میان عقل و تجربه تعادل برقرار کند. اما راهحل کانت نیز باعث شکلگیری ایدهآلیسم آلمانی شد که در نهایت به فلسفه هگل و سپس به نسبیتگرایی انجامید.
هیوم استدلال کرد که علیت نه یک واقعیت عینی، بلکه صرفاً نتیجه عادت ذهنی است. این دیدگاه، اعتماد به دانش تجربی را متزلزل کرد و موجب شد که کانت به دنبال ارائه یک راهحل فلسفی برای حفظ معرفت باشد. کانت در پاسخ به هیوم، نظریه شناخت استعلایی را مطرح کرد و معتقد بود که ذهن انسان با مقولات پیشینی به دادههای حسی معنا میبخشد. اما این راهحل نیز نتوانست بهطور کامل بحران شکاکیت را حل کند.
۵. نسبیتگرایی و هرمنوتیک
در دوران معاصر، تحت تأثیر فیلسوفانی همچون هایدگر و گادامر، هرمنوتیک فلسفی شکل گرفت که بر تأثیر تاریخ، زبان و فرهنگ در شکلگیری معرفت تأکید دارد. این رویکرد، که ادامهای بر نسبیتگرایی مدرن محسوب میشود، حقیقت را وابسته به شرایط زمانی و مکانی دانسته و هرگونه ادعای حقیقت مطلق را زیر سؤال میبرد.
گادامر استدلال کرد که فهم ما از جهان همیشه تحت تأثیر تاریخ و سنتهای فرهنگی است. این دیدگاه، شکاکیت را به مرحلهای جدید برد، جایی که هیچ حقیقت ثابتی وجود ندارد و معرفت، چیزی جز تفسیرهای متغیر نیست. از سوی دیگر، این تفکر، زمینه را برای نقدهای پستمدرن بر علم و حقیقت فراهم ساخت.
نتیجهگیری: چالشهای معرفتی غرب
تحولات معرفتشناسی در غرب نشان میدهد که این تمدن از شهودگرایی یونانی آغاز شده، در قرون وسطی به بنیادگرایی دینی روی آورده، در رنسانس مجدداً به عقلگرایی بازگشته، و در نهایت، با شکاکیت و نسبیتگرایی مواجه شده است. امروز، غرب هنوز در جستجوی پاسخ نهایی برای مسئله معرفت است، در حالی که اسلام با برخورداری از ترکیب متوازن عقل، شهود و وحی، پاسخهایی جامعتر به این مسئله ارائه داده است.
مسئله اصلی در اندیشه غربی، ناتوانی در ایجاد یک مبنای پایدار برای معرفت است. تلاشهای فلسفی از دوران یونان باستان تا عصر حاضر، نشان داده که اتکای صرف بر عقل، تجربه یا شهود نمیتواند پاسخگوی تمام ابعاد معرفت باشد. در مقابل، معرفتشناسی اسلامی با تأکید بر عقل، وحی و شهود، توانسته تعادل بیشتری میان منابع مختلف معرفت برقرار کند. این مسئله نشان میدهد که بازگشت به سنتهای فلسفیای که تعادل میان این سه عنصر را حفظ میکنند، میتواند راهگشای بحران معرفتی معاصر باشد.
انتهای پیام/
منبع:خبرگزاری تسنیم