به گزارش خبرنگار آنا، ابوالفضل فیروزی شاعر، دکتری عرفان و تصوف و عضو هیئت علمی گروه اخلاق و معارف اسلامی دانشگاه آزاد اسلامی واحد یادگار امام خمینی (ره) شهرری به مناسبت دهه فجر انقلاب اسلامی و سالروز پیروزی انقلاب و ورود امام راحل به کشور، قطعه اشعاری در قالب نثر ادبی (شعر منثور)، چهارپاره و رباعی سروده […]
به گزارش خبرنگار آنا، ابوالفضل فیروزی شاعر، دکتری عرفان و تصوف و عضو هیئت علمی گروه اخلاق و معارف اسلامی دانشگاه آزاد اسلامی واحد یادگار امام خمینی (ره) شهرری به مناسبت دهه فجر انقلاب اسلامی و سالروز پیروزی انقلاب و ورود امام راحل به کشور، قطعه اشعاری در قالب نثر ادبی (شعر منثور)، چهارپاره و رباعی سروده است که از نظر مخاطبان میگذرد؛
تقدیم به مردی که؛ «پیشانیش مشرق آفتاب بهاری بود»
آئینهدارخدا (۱)
درفصل سنگین غربت!
و در قطبیترین شب تاریخ شهر نیزههای بلند!
آنگاه که افسونگران بورژوا و چماقداران شکمباره هوادار تاج و تخت، در لجنزار شب نشینیهای شیطانی خود غرق بودند!
آنگاه که شریعتمداران اسلام آمریکایی در دارالتبلیغ تقیه وترس، اسلام خویش را ترویج میکردند!
و منتظران دروغین، شاه را سایه خدا میدانستند!
وهلال حجت خویش را در آب گلآلود میجستند وصیادان شیاد ازاین آب، ماهی میگرفتند!
و آنگاه که متحجرین حوضهای حوزه، تنها بر سر مسائل «غسل» و «نفاس» جدل میکردند!
و منورالفکرهای کوردل دانشگاهی فقط به تصحیح نسخه بَدَلها دلخوش بودند وبا بحث بر سر «ایسمها» سرگرم!
آنگاه که روشنفکران غربزده «هرهری مذهب» به پز فکل و کراوات میرسیدند! و جماعت هنرمندان بیرگ و مرفهین بی درد «کافه تریا» آیهٔ یأس نشخوار میکردند!
آنگاه که چپهای ساده لوح بدبخت به خال کوبی «داس و چکش» رفقا مشغول بودند!
آنگاه که دخترکان معصوم آیات خدا نذر اهل قبور، زنده به گور میشدند!
وآنگاه که یکی از عقل میلافید و یکی طامات میبافید!
و آنگاه که سیاست بیدیانت بود و دیانت بی سیاست! منادی بر دار بود و آزادی در بند!
استقلال درغل بود وعدالت در زنجیر!
صلاح راکد بود و فساد رایج!
ظالم بر تخت بود و مظلوم بدبخت!
مؤمن ذلیل بود و فاسق عزیز!
یزید عربدهٔ «هَل من مزید!» میزد!
و حسین بانگ «هَل مِن ناصر؟»
و آنگاه که حرامیان هم شریک دزد بودند وهم رفیق قافله!
سنگ بسته بود و سگ یله!
و گله بی شبان و گرگها حریص!
بهناگاه نهیب مردی برخاست که؛
بوی مهیب هزار زلزله میداد!
غریو مردی که بغض تمام مغضوبین مستکبرین در گلویش ترکید!
و خشم همه مظلومین زمین با مشتش بر دهان استعمار کوبیده شد!
مردی که؛ خروش بیداریش، خواب رنگین همه خواب آلودگان را آشفته ساخت!
و هیمنهٔ نهیبش نوعروسان پرده نشین را از حجله برون آورد!
مردی که؛ برق نگاهش بارقه امید در دل همه ناامیدان افکند! و رعد صدایش پشت همهٔ دشمنان خدا را لرزاند!
مردی که؛ در کوچه باغ حنجرهٔ سبزش، هزار، هزار چلچله بهار را فریاد میزد!
فریادگری از قبیلهٔ داد و بیدارگری از اقالیم قبله!
مردی از تبار پابرهنگان و سرداری از سلاله سربداران!
مردی از عشیرهٔ خورشید وسفیری از تبار توحید!
مردی از نبیرهٔ ابراهیم (ع) مردی ازآل محمد (ص)
مردی ازکوثر علی (ع) و زهرا (س)
مردی که؛ خاکش با شبنم عشق، گل شده بود!
وخونش با خون حسین عجین بود!
مردی از روح خدا! مردی خمینی!
خمینی؟! و «ما ادراک الخمینی؟!»
ومن وتو چه دانیم که؛ خمینی کیست؟!
خمینی آخرین آیت کبری بود در غیبت کبری!
خمینی جلوهای از بقیه الله (عج) بود!
که، چون ستارهای بدرخشید وماه مجلس شد!
و دل رمیدگان جهان را انیس ومونس شد!
خمینی مردی بود؛ از سرزمینهای سبز خدا!
مردی که؛ از باغهای سرخ شهادت میآمد وعطر لاله دربرداشت وشور عاشورا درسر!
مردی که؛ داغ هزار لاله بر دل داشت ودرد هزار ساله در دل!
مردی که؛ پیشانیش، مشرق آفتاب بهاری بود وبوی خدا از ردایش جاری!
مردی که؛ نرگس آفتابش همواره نگران دشتهای شقایق بود و پنجرهٔ قلبش همیشه به سمت بنفشه زاران میتپید!
مردی که؛ از نگاهش عشق میبارید و دستهایش در آسمان دلهایمان آینه میکاشت!
مردی که؛ از چشمانش کلاغان باغ میترسیدند و از ردّ پایش شغالان راغ میگریختند!
مردی که؛ وسعت دشت دلش لبریز از گل وگیاه وپرنده بود و از کوهسار بلند سینهاش چشمههای نور میجوشید!
مردی که؛ در مقدمش جادههای یخ زده عاطفه جاری میشد ولی پشت مستکبران از طنین گامش میلرزید!
مردی که؛ درعمل نه با حرف! یک موی کوخ نشینان را بر تمام کاخ نشینان عالم برتری میداد!
مردی که؛ بوی قرآن میداد!
مردی «نه شرقی! و نه غربی!»
که شرق را شگفت زده کرد وغرب را لرزاند وعالمی را به خود مشغول ساخت!
مردی که؛ طلسم ۲۵۰۰ سالهٔ حکومت ستم شاهی را شکست!
مردی که؛ «تز نجات مارکسیسم» را برهم زد
و جادوی کهنهٔ «کاپیتالیسم» را باطل کرد!
مردی که: بمب ساعتی مرگ انسانیت را خنثی نمود!
مردی که: راه رستگاری ونجات انسان را از اسارت ماشین درعصر بربریت مدرن نشان داد!
مردی که؛ پس از۱۴ قرن، دیگربار مشام جان جهان را با عطر رویایی انبیاء آشنا ساخت و دماغ باغ بیبرگی عالم را یکباردیگر از بوی ناب و نکهت بکر گل محمدی (صلی الله علیه وآله) آکنده کرد!
و با عطر خویش دکّهٔ عطاران مدعی و بوتیک ادکلنهای تند و متعفن «ایسم های» بشری را بست!
مردی که؛ روح توفان، لطافت گل، ترنم باران، صلابت کوهستان، هیبت آتشفشان، عمق دریا، آرامش صحرا، صفای سپیده، بوی سحر، صداقت، آئینه و درخشش خورشید را با خود داشت!…
۱-کتاب «آئینهدارخدا»
والفجر
در شهر هوای نوبهار آمده است
عطر گل آفتاب یار آمده است
ای هم نفسان! «اَلَیسَصُبحبِقَریب؟!»
«وَالفَجر!» که صبح آشکار آمده است!
بهار دل
با آمدنت بهار دل پیدا شد
بلبل به نوا آمد و گلها وا شد
ای کاش که رفتنت نمیدیدم من
با رفتن تو قیامتی، برپا شد!
بهاران
وقتی که تو آمدی بهاران آمد
در باغ شکوفه و هَزاران آمد
در گوش کویر دل تفتیدهٔ ما
خوش زمزمه نسیم و باران آمد!
روح خدا
وقتی که تو آمدی بهار آوردی
خوش آمدی و لطف و صفا آوردی
در کالبد مردهٔ این شهر خراب
انفاس خوش «روح خدا» آوردی!
خون خدا
در ملّت ما عشق و وفا هست هنوز
با دشمن حق قهر و غزا هست هنوز
دشمن نزند خیال خامی به سرش
در رگ رگ ما خون خدا هست هنوز!
علم مهر
در مردم ما شور و نوا هست هنوز
عشقاست و وفا هست وصفا هست هنوز
رفتی ز جهان اگرچهای «روح خدا»
لیکن عَلَم مِهر تو بر پاست هنوز!
مظهر توحید
ماییم که راست قامت جاویدیم
در ظلمت خاک، چشمهٔ خورشیدیم
ویرانگر شرک و مظهر توحیدیم
از یأس مگو دگر، که ما امیدیم
راز گل سرخ (۱)
مفهوم وجود را تو معنا کردی
چشمان مرا به آسمان وا کردی
بعداز یکهزار و سیصد و اندی سال
«راز گل سرخ» را تو افشا کردی
۱-مخاطب این رباعی حضرت امام خمینی (ره) ومفهوم «راز گل سرخ» کنایه از اسلام ناب محمدی (صلیالله علیه وآله) و قیام حضرت سیّدالشهد (س) است که بعد هزار و سیصد و اندی سال یعنی؛ بهمن ۱۳۵۷ به برکت قیام فرزند برومندش امامخمینی (ره) وبا حمایت قاطبهٔ ملّت ایران وهمدلی آنها منجر به پیروزی انقلاب اسلامی شد و پردهای ازآن «راز گل سرخ» آشکار شد.
یکی از مهمترین این رازها همانا آشکارشدن باطن مردم در فتنهها وازمونها انقلاب است وتقابل جبهه حق از باطل وتمیز مؤمن از منافق و مشرک و مدعیان دروغین و راحت طلب ازمسلمانان راستین و بابصیرت از پیروان جاهل و احمق! و اسلام اموی و آمریکایی و شیعهٔ انگلیسی از اسلام ناب محمدیست!
والبته هرچه به زمان ظهور نزدیکتر شویم با آزمونهای وفتنه سخت فرارو همچنان این غربالگری شدت بیشتری پیدا مینماید وباظهورحضرتبقیهالله (عج) ونیز تشکیل دولت کریمهٔ آن حضرت و تحقق پردهای از «یوم تبلی السرائر» شاهد کشف رازهای شگفت دیگر این گلسرخ محمّدی در پایانه حیات انسان براین کره خاکی خواهیم بود.
مشرق پیشانی
ای مشرق آفتاب پیشانی تو
آرامش من ز چشم توفانی تو
صد باغ گل محمّدی میجوشد
هر صبح ز نفس پاک بارانی تو
مهر پیشانی
ای زنده دلم به جان روحانی تو
مهر دل من ز مِهر پیشانی تو
ما راه تو را به عشق میپیماییم
هرچند همه شویم قربانی تو
روح خدا
سلامی همچو بوی آشنایی
برآن روح بلند کبریایی
سلام گرم بر یاران پاکش
به ارواح شهیدان خدایی
همانکه همنوا با «نینوا» بود
دلش آئینهدار کربلا بود
جمالش آفتاب ملک ایمان
دلش لبریز داغ لالهها بود
همانکه ماه در پیشانیش بود
شفا در منطق قرآنیش بود
همانکه عطر لاله باخودش داشت
خدا در کسوت روحانیش بود!
همانکه خالی از رنگ و ریا بود
دلش هم رنگ با رنگ خدا بود
اگرچه هیبت آتشفشان داشت
ولی لبریز ازعشق و صفا بود
همان مرد نه شرقی ونه غربی
ابر مردی ز نسل آل احمد
نبودش اتکا بر هیچ قدرت
بجز آن قادر بیچون سرمد
گریبانش شمیم کربلا داشت
عبایش عطری از آل کسا داشت
همانکه فرّه ایزد نما داشت
دلی خالی ز کبر و از هوا داشت
چو آن روح خدا شد در بر ما
هوای عاشقی زد بر سر ما
دمار تیرهٔ ضحّاک برکند
خدا شد بارور در باور ما
سلام اللّه بر آن روح الهی
که پایان داد بر بیداد شاهی
بهار آمد زمستان رفت و مانده
زغال و زاغها را روسیاهی
سلام ما بر آن روزی که آمد
سلام اللّه بر او روزی که پرزد
سلام حق به یاران عزیزش
به روح شاهدان راه ایزد!
درود حق بود بر رهبر ما
که پرچمدار راهش هست حالا
همان نایب امام الحق حسینی
همین «سیّدعلی» فرزند زهرا (س)
خداوندا بیفزا بر جلالش
نگهدار از نزول و از زوالش
به حق نور «مصباح الهدایت»
فروزان دم بدم مهر جمالش
منبع:خبرگزارای انا